- سید علیرضا عظیمی پور
- زندگی هنرمندانه
- بازدید: 1794
شاید برایتان جالب باشد که بگویم من از سال 1380 تا الان، هر سال در هفته دوم فروردین ماه با خودم چند ساعتی خلوت می کنم و اهداف و برنامه های سال پیش رویم را می نویسم. این اقدام مستمر تبدیل به بزرگترین پروژه زندگی من شده!
امسال یک کار جدید دیگر انجام دادم و مرور 16 سال قبل بود. غیر از سه سال، هر سال اهداف و برنامه هایم را مکتوب کرده ام و آنها را طی سال ارزیابی نموده ام. وقتی کارنامه شانزده ساله ام را مرور کردم، تورق گذشته برایم لذت بخش بود. چرا که علیرغم اینکه گاهی نسبت به آینده مایوس می شوم و انرژی منفی ذهنم را فرا می گیرد، اما مرور عملکرد 16 سال گذشته و تناسب نتایج با اهداف در نظر گرفته شده، بسیار حیرت آور بود.
همانطور که قبلا هم گفته بودم (اینجا)، یکبار دیگر بر من ثابت شد که نتایج خارق العاده است!
روز عجیبی است! شاید توی این سی و هفت، هشت سال گذشته که سالروز تولدم را درک کرده ام. هرگز چنین حال و هوایی را حس نکرده ام.
پرم از احساسات متناقض، گویی تمامی چالشهای ذهنی ام دست به یکی کرده اند که سر به طغیان گذارند! نکند می خواهند توانم را به سخره بگیرند و بگویند بیین چقدر ناتوانی!
چه غوغایی است همه حسها، بحد افراطی فعال شده اند مثل آدمی که شوری و شیرینی و ترشی و تلخی و تندی و سردی و گرمی و ... همه را با هم ، یکهو؛ آنهم در حد غلیظش سر میکشد!
چه بسرم دارم می آید؟
داری به سالروز تولدت فکر می کنی؟! یادت می افتد که نشان های متنوعی را در آینه می بینی که دائم تو را به افقهایی هل می دهند که یا دوست نداشته ای به آنها فکر کنی و یا اصلا آنها را نمی دیدی.
سفیدی اندک موهای باقیمانده سر و صورت، چروکهای دور چشم و پیشانی که میهمانان تازه از راه رسیده اند، در این هیاهوی عجیب و غریب امروز ساز خود را می زنند. از طرف دیگر نیاز به آزمایشهای چکاب و نگرانی راجع به کلسترول و قند و چربی هلهله کنان سر و صدا راه می اندازند که ما هم هستیم و تو یکهو به خود می آیی که شاید از یکی، دو سال دیگه باید به فکر عینک مطالعه ، پورستات و ... هم باشی!
این روزها وقتی حرف از دوراندیشی می شود گویی بعضی واژه ها بار معنایی دیگری پیدا کرده اند، واژه هایی چون میان سالی، بازنشستگی، ازدواج فرزند، وصیت نامه، مرگ و ... دیگر معانی قبلی را نمی دهند. مالکیت واژه ها عوض شده، واژه هایی که در گذشته مال دیگران بودند حالا آرام آرام مال من می شوند و آنها که مال من بودند، دیگر گویی از دستشان داده ام.
یادت می افتد که هنوز برای خیلی چیزها دیر نشده! هنوز هم برای اولین بار می روی استادیوم فوتبال و تیم کشورت را آنقدر تشویق می کنی که گلویت می گیرد. دلت می خواهد بری موتور هارلی دیویدسون برانی و هیجان سرعت را زیر زبان مزه کنی، هنوز هم هوس داری که توی باشگاه بدنسازی کنی بلکه شاید موقع عکس گرفتن مجبور نباشی ثانیه های زیادی نفست را حبس کنی! هنوز دوست داری بازیهای کامپیوتری انجام بدی و گاهی مثل بچه ها بستنی قیفی لیس بزنی.
به اینکه پسرت تک فرزند بماند یا اینکه خواهری و برادری داشته باشد فکر می کنی. اما آخر بچه جدید، طفل معصوم چه گناهی کرده که در 16 سالگی باید بابای 60 ساله داشته باشه! اما عمیقا می دانی ظهور فرزند جدید در زندگیت، گویی طراوت جوانی با خود به ارمغان می آورد.
تمامی داشته های شغلی ام مثل نوار آپارات با آن پس زمینه صدای غرت غرتش از جلوی چشمانم عبور می کند و با لذت به اینکه هر جا بوده ام، جریانی راه انداخته ام. جابجایی هایم را در یک مسیر راهبردی انجام داده ام، ارتباطاتم را مدیریت کرده ام و ... نگاه می اندازم.
در همان حال غصه تاخیر در رسیدن به هدف آرمانی ام را می خورم. دلشوره دارم که نکند، این تاخیر به عقده تبدیل شود و ترسها بشوند آسمون و ریسمون فرافکنیها و توجیهات متداول!
آهنگ ناکوک جمله آن دوستی که در زیر نور مهتاب و در خنکای شبهای پاییزی نوشهر تازیانه وار بر سر و صورتم خورد که علیرضا، شغل روسپی گری رو بگذار کنار و بجای اینکه مدیر این گروه سرمایه گذاری و آن گروه باشی برای خودت کار کن؛ مثل زنگ ساعت شماته داری که یکسر زنگ می زند و تو آرزو می کنی کاش دیرتر به صدا درآمده بود تا بیشتر بخوابی، رهایم نمی کند.
قطار پروژه های نیمه کاره ات، سوت زنان سر می رسد. ترجمه کتابی که در دست داری، پایان نامه دکتری معطل مانده، کتابهایی که باید خواند شود. نوشته هایی که باید توی وبلاگ پست شود، خاطرات دوساله هامون کیش، سه ساله کربن و پنج ساله مدیریت در خوارزمی که اسرار مگویی بوده که آرام آرم وقتشان رسیده که مکتوب شوند. آخر همکاران آنروزها باید بدانند چرا بعضی تصمیمها گرفته شد یا که گرفته نشد!
به پدر، مادر، همسر و فرزندت می اندیشی و آنقدر به جاهای گوناگون سرک می کشی که حتی دوست نداری درباره اش بنویسی و ترجیح می دهی، بگذری.
اضطراب عجیبی داری، احساس خلاء می کنی؛ دنبال معنویت می گردی. در یک دامنه ای از یقیین و تردید، توکل و تزلزل، ایمان و تمرد رهایی! اما لذت می بری از آن لحظات ماندگاری که خدا را با تمام وجودت حس کرده ای و عمیقا معنای توکل، ایمان و یقین را چشیده ای. مگر نه اینکه خدا پشت و پناهت بوده، پس از چه می هراسی!!!!!!!!!!
اونقدر کشمکش فکری بالاست که حتی نمی دانم باید بر این نوشته تیتر بزنم" به بهانه پایان چهل و سه سالگی" یا " به بهانه آغاز چهل و چهار سالگی"؟!
امروز از یک جهت دیگه هم روز خاصی است.
علاوه بر اعضای خانواده و دوستان قدیمی ام که همیشه محبت دارند. اینبار اولین باری بود که در این اندازه، بخاطر وجود شبکه های اجتماعی پیام تبریک گرفتم. از اساتیدی که طی این سالها توفیق شاگردیشان را داشته ام تا همکارانی که روزهای خوبی با هم گذرانده ایم. از دوستان دوران دبستان، دبیرستان و دانشگاه که توی فیسبوک و تلگرام و ... پیام دادند تا دوستان نادیده و دیده ای که شاید قدمت آشناییمان به چند روزی بیشتر نرسد. همچنین دوستان مختلف با ملیتهای متنوع که در این سالها به اقتضای کار و زندگی در خارج پیدا کرده ام، ابراز محبت داشتند. از گوگل که در بالای صفحه ام تصویر کیک تولد گذاشت، تا موبایلم که هر دفعه که روشنش کردم تصویر کیک تولد نشان داد.
همه این پیامهای محبت آمیزست که تشویش و نگرانی را دور می کند تا مصمم راه رسیدن به اهداف آرمانی را بپیمایم.
از همه شما عزیزان سپاسگزارم.
خدا را شاکرم که به همت دوستان ارجمندم، مقدمات توزیع هدایای " بچه های زمان" آماده ارسال می باشد.
بر خودم واجب دانستم که بدینوسیله از زحمات این بزرگواران به نوبه خودم تشکر کنم.
لینک مرتبط را در اینجا بخوانید
به همت چند نفر از دوستانی که حالا بیست و دو سه سال بیشتر از عکس فوق سن و سال پیدا کرده اند، پنج سال است که در شهریورماه و قبل از آغاز سال تحصیلی کیف و لوازم تحریر برای کودکان بی بضاعت تهیه می شود و در بین آنها توزیع می گردد.
تلاش شده که این هدایا متناسب با جنسیت و مقطع تحصیلی این عزیزان باشد و کیفیت لوازمی که خریداری می شود هم در سطح و اندازه ای است که یک خانواده با سطح در آمد متوسط رو به بالا در شهر تهران برای فرزند خود خریداری می نماید.
این کوشش در اولین سال با تعداد محدود 10 ست لوازم التحریر آغاز شد و اکنون که به سال ششم رسده است به همت عزیزانی که اعلام آمادگی کرده اند و بر بودجه این امر خیر هر روز می افزایند، به تعدادی رسیده است که مناسب دیدم از دوستان خواننده اینجا بخواهم که اگر دانش آموزی از خانواده ای بی بضاعت را می شناسید که لازم است برای ایشان مجموعه لوازم التحریر ارسال گردد لطفا موارد زیر را به این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ارسال فرمایید.
• نام کوچک دانش آموز
• مقطع تحصیلی
• تلفن تماس با فرد رابطی که بتوان از طریق ایشان لوازم التحریر بدست دانش آموز مورد نظر رساند
یورو نیوز امروز صبح تصاویری را پخش کرد که نشان می داد آقای دکتر ظریف از بالکن هتل محل اقامتش به خبرنگاران می گوید، مذاکرات تمدید نخواهد شد!
در ادامه خبرنگار این شبکه اعلام کرد که وزیر امور خارجه روسیه که گفته بود به محل مذاکرات بر نخواهد گشت مگر اینکه توافق انجام شود، به وین بازگشته است.
این خبرنگار در ادامه افزود که تقریبا جو حاکم بر مذاکرات نشان می دهد، صد در صد توافق حاصل شده است و همه منتظر نحوه اعلام آن هستند.
اگر اینطور که یورو نیوز می گوید باشد، یک اتفاق بزرگ برای ایران رقم خواهد خود و در آینده تحولات، تغییرات و البته نوسانات شدیدی را شاهد خواهیم بود.
اما من شخصا بیم آنرا دارم که مردان خستگی ناپذیر کشور ما که مسئول این مذاکرات بودند، در آینده با بی مهری مواجه شوند.
متاسفانه ما جامعه ای هستیم که تکریم و مباهات کردن به قهرمانانمان را یادنگرفته ایم و هیشه اجازه اده ایم آدمهای دون شان و بی مایه بر آنها بشورند. هر وقت هم که در بستر زمان فهمیده ایم که آن قهرمانان برای ما چه به ارمغان آورده اند، دیگر زمان زیادی گذشته است.
تاریخ معاصرمان را و حتی امروز مان را که می جوییم مصادیق زیادی در میابیم.
از میرزا تقی خان امیر کبیر گرفته تا همین اهالی امروز.
مشکل جامعه ما اینست که اجازه می دهد آدمهای بی هنر و کم سواد و تنبل بر افراد با هنر، مطلع و پر تلاش بشورند و انتقادهای غیر منصفانه جاری کنند. فقط زمان باید بگذرد تا غبار بی انصافی ها و تهمتها به زمین بنشیند و دستاوردهای خادمین جامعه عیان شود.
امیدوارم دکتر ظریف و همکارانشان، استثنایی باشنند بر این قاعده و آیندگان احوال امروز ما را نقطه عطفی بداند بر تغییر رویه نامیمون گذشته و شروع تکریم و پاسداشت آنان که برگهای زرین بر افتخارات ایران می افزایند.
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد خبرت هست که دي گم شد و تابستان شد
خبرت هست که ريحان و قرنفل در باغ زير لب خنده زنانند که کار آسان شد
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسيد در سماع آمد و استاد همه مرغان شد
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت مژده نو بشنيد از گل و دست افشان شد
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد
خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد خبرت هست که گل خاصبک ديوان شد
خبرت هست ز دزدي دي ديوانه شحنه عدل بهار آمد او پنهان شد
بستدند آن صنمان خط عبور از ديوان تا زمين سبز شد و باسر و باسامان شد
شاهدان چمن ار پار قيامت کردند هر يک امسال به زيبايي صد چندان شد
گلرخاني ز عدم چرخ زنان آمده اند کانجم چرخ نثار قدم ايشان شد
ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده غنچه طفل چو عيسي فطن و خط خوان شد
بزم آن عشرتيان بار دگر زيب گرفت باز آن باد صبا باده ده بستان شد
نقش ها بود پس پرده دل پنهاني باغ ها آينه سر دل ايشان شد
آنچ بيني تو ز دل جوي ز آيينه مجوي آينه نقش شود ليک نتاند جان شد
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند کفرهاشان همه از رحمت حق ايمان شد
باقيان در لحدند و همه جنبان شده اند زانک زنده نتواند گرو زندان شد
گفت بس کن که من اين را به از اين شرح کنم من دهان بستم کو آمد و پايندان شد
هم لب شاه بگويد صفت جمله تمام گر خلاصه ز شما در کنف کتمان شد
این روزها تقارن سوم خرداد ( روز آزادسازی خرمشهر) و کشف پیکرهای مطهر 175 شهید غواص عملیات کربلای چهار و وقایعی که در جنگ داخلی عراق در حال وقوع است و ... بیش از هر زمان دیگری یادآور سالهای جنگ تحمیلی است و مرتبا مطالبی با زاویه دیدهای مختلف را می خوانیم و می شنویم.
برای افراد هم نسل من که نه آنقدر سن و سالشان به مشارکت در جنگ می رسید و نه آنقدر کم سن و سال بودند که از آن ایام چیزی بخاطر نداشته باشند. مرور روزهایی که جریان زندگی را با سالهای قبل و بعد آن متفاوت کرده بود . چه آن وقت که معلمهایمان بجای حضور در کلاس درس به جبهه می رفتند و چه آنگاه که سه تن از هم مدرسه ای های کلاسهای بالاتر به شهادت رسیدند. چه وقتی که با بمباران و موشک باران شهرها مواجه بودیم و چه آن زمان که خبر می آمد که فلانی هم شهید شد و ... روزهای عجیبی را در خاطرمان حک کرده است
تقابل ایران و عراق بعدها با پذیرش قطعنامه و بر گزارشی نشستهای سیاسی و مسابقات و ورزشی و ... کم کم غلظت خود را از دست داد تا اینکه صدام به درک واصل شد و صفحه جدیدی در روابط سیاسی و اجتماعی ایران و عراق گشوده شد. تا جایی که ایرانی ها اکنون به مدافع کشور عراق تبدیل شده اند.
در هواى نمناك
سبزه شاد و چالاك
سر بر آورد از خاك
گفت نوروز بر همه
خوش باد
قبل از هر چیز حلول سال نو را تبریک عرض می کنم، باشد که تحول طبيعت, الگوى تک تک ما باشد تا متحول شويم و سال ديگر اين موقع با خود بينديشم که از فرصت سال 1394 بهره هاى دو چندان برده ايم
یکی از مطالب پر بیننده و خوانده شده من، موضوع برنامه ریزی شخصی است. این اتفاق چندان هم عجیب نیست. چرا که میل به بهبود و استفاده از فرصتها، موضوعی است که دائما به ذهن تک تک ما خطور می کند و می خواهیم وضعیت جاری مان را به شرایطی بهتر ارتقاء دهیم.
اگر مایل هستید نوشته های قبلی در اینخصوص مطالعه کنید، پیشنهاد می کنم لینکهای زیر را ببینید.
نوشته های فوق برگرفته از تجربیات و مطالعات شخصی من هست. شخصا برنامه ریزی برای زندگی ام را از سال 1380 آغاز و تا امروز ادامه داده ام و به جرات می توانم بگویم که یکی از خارق العاده ترین تجربیات زندگی ام می باشد.
در زیر اصول حاکم بر برنامه ریزی شخصی ام را آورده ام:
1. احساس نیاز به تعالی در زندگی را دائم در خود زنده نگهدارید.
2. یک روز مشخص در سال را برای برنامه ریزی سال پیش رو اختصاص دهید.
3. آرزوی آرمانی یا چشم انداز برای خود ترسیم کنید. ( مواظب چیزی که آرزو می کنید باشید، زیرا بدان خواهید رسید!)
4. اهدافتان را بنویسید.
5. برای رسیدن به اهدافتان، پروژه هایی را تعریف کنید.
6. برنامه سالانه خود را حداقل به سه بخش امور مالی، امور فردی و موقعیت شغلی تقسیم کنید.
7. از ابزارهای اندازه گیری برای پیشرفت برنامه هایتان جهت تحقق اهدافتان استفاده کنید.
8. هر ماه یک ساعت را برای بررسی عملکرد ماه قبل خود اختصاص دهید.( یادتان باشد زمان می گذرد و متغیرها راه خود را می رند بدون اینه از ما اجازه بگیرند!)
9. کتابهای الهام بخش را مطالعه کنید.
10. هر بار که به هدفی دست پیدا کردید و از معجزه برنامه ریزی شخصی شگفت زده شدید. بپاس لطف خداوند، کاری خیر انجام دهید.
درست مثل نوروز که خیلیها در آن ایام بفکر هدف گذاری و برنامه ریزی شخصی می افتند، مهرماه که فرا می رسد، نسبت مان را با آموزش مرور می کنیم.
البته هرقدر که سن مان افزایش می یابد این مرور و نتایج حاصل از آن متفاوت تر می شود.